از القاب آینه دور است!
مثل دويدن دو نقطه در پی هم،
مثل دويدن دو نقطه بر حول دريا و دايره، ...
هولم نکن ای همين هوایِ بیکسی در ميان جمع!
رسم ازل از آواز حضرتِ من به رويت رسيده است.
وقتی ميان پسين و هوای بارانی فرقی نمینهی
من از ارتباط علف با خواب آينه چه بگويم؟
نمیشناسی، نه مرا، نه رويا را
اما من اگر بميرم حتی
مضمون محرمانه آن راز را به گور خواهم برد،
و از اين سپس نيز با هيچ کسی
از ابهام آينه در انعکاس خاموشی سخن نخواهم گفت.
من راوی حروفی ساده از معابر بارانم
از من سوال بیجا چه میکنی!؟
جرم هر اشاره، ولو به خواب تبسم،
حتما که اثبات واژه در ماضی مطلق نيست،
ما همه از بعيد بوسه به رويای دريا رسيدهايم.
بگذريم، بايد به تو بينديشم،
وقت ملايم يادها
شبيه آرامش آينه در غيبت ديوار است،
حالا هيچ!
حالا گو فرق ميان پسين و هوای بارانی هم هيچ!
وقتی که من ترا دوست میدارم
نه چراغی به خانه بياور
نه چتری که از کوچه ناشناسی بگذری،
سايه به سايه هر سنگی از اضطراب تو میفهمد
که کار از کار گذشته است.
حالا هيچ!
حالا تنها به تو میانديشم
شايد تولد يک ستاره از خوابِ معجزه
مفهوم جفتِ جهان را
برای تجردِ اين خسوف ... روشن کرد،
مثل دويدن دو نقطه در حولِ دريا و دايره.
نظرات شما عزیزان:
.gif)
